جدول جو
جدول جو

معنی داستان آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

داستان آوردن
(کَ رَ تَ)
حکایت کردن:
او سلیمان است و من موری بیادش زنده ام
زنده ماناد او کز او این داستان آورده ام.
خاقانی.
، مکایده. مکر آوردن. دستان آوردن. کید کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستان آوردن
تصویر دستان آوردن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، نیرنگ ساختن، حقّه زدن، غدر کردن، مکر کردن، گربه شانه کردن، شید آوردن، مکایدت کردن، کید آوردن، گول زدن، غدر داشتن، نارو زدن، تنبل ساختن، سالوسی کردن، خدعه کردن، غدر اندیشیدن، تبندیدن، چپ رفتن، اورندیدن، ترفند کردن، پشت هم اندازی کردن، فریفتن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ شُ دَ)
افسانه انگاشتن. از عالم داستان داشتن:
هر داستان که آن نه ثنای محمد است
دستان کاهنان شمر آن را نه داستان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
آشکار کردن. سمر کردن. شهره ساختن:
ز جود تو من از گیتی بنعمت داستان بودم
بحشمت مر مرا همچون فریدون داستان کردی.
رودکی (از آنندراج).
، قصه کردن. قصه پرداختن. حکایت کردن
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ دَ)
مثل بودن. شهره بودن. مثل سائر شدن. شهره گشتن:
ز جود تو من از گیتی بنعمت داستان بودم
بحکمت مر مرا همچون فریدون داستان کردی.
رودکی (از آنندراج).
بباید بدین بود همداستان
که من داستانم بدین داستان.
فردوسی.
زهی خسروی کز بزرگی و مردی
میان همه خسروان داستانی.
فرخی.
منم رامین که شاه بیدلانم
ز مهر تو بگیتی داستانم.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
و پسر او ونداد هرمزبن الندا که صیت مردانگی او داستان است. (تاریخ طبرستان ج 1 ص 91).
در عشق داستانم و بر تو بنیم جو
بازیچۀ جهانم و بر تو بنیم جو.
خاقانی.
منعم روی زمین کوست بعدل و سخا
چون علی و چون عمر گرد جهان داستان.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 366).
هم ببخشودی دلت گر باخبر بودی از آنک.
حال من در دست مجلس داستان است از غمت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا